متن و جملات

جملات اریک امانوئل اشمیت فیلسوف فرانسوی با متن های زیبا

در این بخش جملات اریک امانوئل اشمیت فیلسوف و نمایشنامه نویس فرانسوی را با متن های زیبا و آموزنده ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

متن و جملات اریک امانوئل اشمیت

او کیست؟

اریک امانوئل اشمیت (به فرانسوی: Éric-Emmanuel Schmitt) (زاده ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون) نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشته‌های او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامه‌های او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفته‌است. وی دکترای فلسفه نیز دارد

چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است.

نمایشنامه‌هایی از او نظیر «خرده جنایت‌های زَناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گل‌های معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گل‌های قرآن»، «اسکار و خانم صورتی» و «سوموکاری که نمی‌توانست تنومند شود» همراه چندین رمان دیگر به فارسی ترجمه شده‌اند.

این تخیل است که متمایز می کند. تخیل از ابتذال و تکرار و یکنواختی جلوگیری می کنددر سرنوشت اسباب بازی ها سرنوشت انسان ها را پیدا کردمتنها تخیل است که با تولید خیالات و سعی در ایجاد رؤیاها. انسان های بدیع و خلاق می سازدبدون آن. ما به هم نزدیک ایم. زیادی نزدیک. مشابه. دمر افتاده روی همدیگر در صندوق های واقعیت.

مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست.وجود دوم که آگاهی ماست. خیلی فریبنده و گول زننده است:یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند. آگاهی داریم. از آنچه که هستیم.می توان گفت که آگاهی قلم موی چسبناک سربه راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود.تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم.به ما یک تئاتر. یک صحنه و طرفدارانی می دهد. ما دریافت ها و ادراکات دیگران را برمی انگیزیم. آن ها را انکار می کنیم و اراده می کنیم.حتی اگر شایستگی های اندکی داشته باشیم.آنچه دیگران می گویند. به وجود ما بستگی دارد.اگر ما نباشیم. آن ها چیزی ندارند که بگویند.

آدما طوری زندگی می کننانگار که نامیرا و جاودانه اناونا عاشق نمی شنسرمایه گذاری می کنن

خدای عزیز!امروز صد سالم است. کوشیدم به پدر و مادرم حالی کنم که زندگی هدیه ی عجیبی است.اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داندخیال می کند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد این هدیه دلش را می زند.خیال می کند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می گذاردبه طوری که می شود گفت حاضر است دورش اندازدولی عاقبت می فهمد که زندگی هدیه ای نبوده. گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند

آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوار آن باشد.من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه می گویمآدم هرچه پیرتر می شود باید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهدآدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند. باید هنرمند بشوددر ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برداما در صد سالگی. وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند

زن ها فقط اونچه رو که در مردها زنونست میفهمن و مردها فقط جنبه های مردونه زن ها رو درک میکنن. یعنی باید گفت که هیچ کدوم اون یکی رو نمیفهمه

شادی در همه چیز پنهان می شود باید موفق شویم بیرون اش بکشیم

تجربه مثل شمعی است که فقط کسی که آن را در دست گرفته روشن می کند .

عاقل علت دیوانگی هایش را خودش کشف می کند . دیوانه بقیه را به خاطرش متهم می کند

دنیا رو آدم هایی که مرتکب بدی می شوند خراب نمی کنند. دنیا رو کسایی از بین می برند که بدون کوچک ترین واکنشی نظاره می کنند .

بعضی زن ها مانند تله ای هستن کهانسان را گرفتار می کنندگاهی ادم دلش نمی خواهد از این دام رهایی بیابدادم از عشق اساسی هرگز فارغ نمی شود

نفرت احساس خوبیه. گرمه. محکمه. مطمئنه. درست برعکس عشق. درنفرت آدم شک و تردید به دلش راه نمیده من هیچ حسی به وفاداری نفرت ندیدم.

دوست داشتن یعنی اولویت دادن یک نفر. ترجیح دادن. درست برعکس علم و آگاهیه. آدم کور می شه.

ویدیو از دیوار چهارم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا